یه خانومه هست همکارمه  مطلقه هست سه تا دختر داره با دختراش یه خونه کرایه کردن تو جنوب شهر زندگی میکنن. اینقدر این زن دوست و آشنا داره که حد نداره هر دقیقه یکیشون تماس میگیره یا خودش با اونا تماس میگیره همه هم عمو و داییش هستن میخوان ببرنش مسافرت و دعوتش میکنن گردش و تفریح یه کاری براش میخوان انجام بدن . کاری ندارم کی هستن .اینقدر این زن خوشه که حد و حساب نداره. ولی خودش میگه دوست داره تا چند سال دیگه فقط زنده باشه احساس خستگی میکنه.

داشتم زندگیش رو با زندگی یه زن متاهل مقایسه میکردم که فقط نشسته تو خونه با یه مرد که همسرشه در ارتباطه فقط با اون تفریح و گردش میره فقط با اون درد دل میکنه . شاید همسرش زیاد به اوت توجهی هم نکنه شاید هم رابطه شون عالی باشه .

نمیشه گفت کدومش بهتره یا بدتره مطمئنا هر جوری زندگی کنی سختیهای خودشو داره شیرینیهای خودشو داره ولی مهم اینه که از زندگیت راضی باشی.

یه جمله خوندم میگفت یک گل وقتی شکفته میشه با خودش فکر نمیکنه که من به زمین زیبایی بخشیدم یا عطر دادم اون گل فقط هست یک درخت هم همینطور فقط ما انسانها هستیم که در مورد همه چیز فکر میکنیم باید حضور داشتن را تمرین کنیم . در لحظه بودن و از داشته ها لذت بردن.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها